معنی از گل های باغچه اى متنوع

فرهنگ فارسی آزاد

متنوع

مُتَنَوِّع، گوناگون شونده، پیشی گیرنده (در حرکت) و جلو رونده، گوناگون، دارای انواع و اقسام، ایضاً: دور و بعید (مکانٌ متنوع)،

لغت نامه دهخدا

متنوع

متنوع. [م ُ ت َ ن َوْ وِ] (ع ص) گوناگون شونده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گوناگون شده. (ناظم الاطباء). گونه گون. گونه گونه. گوناگون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ ازتازی، گوناگون و دارای انواع و اقسام و اشکال مختلف و هر چیزی که به اجزاء مختلف و وصفهای گوناگون تقسیم شده باشد. (ناظم الاطباء): و آنکه نبض ده جنس است و هر یکی از او متنوع شود به سه نوع دو طرفین او و یکی اعتدال او... (چهارمقاله ٔ نظامی عروضی، ص 106). || شاخ جنبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شاخه ٔ درخت جنبنده. (ناظم الاطباء). || کسی که جلو می افتد و در سفر پیش میرود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنوع شود.
- مکان متنوع، مکان دور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).


باغچه

باغچه. [چ َ / چ ِ] (اِ مصغر) مصغر باغ. باغ کوچک. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (غیاث اللغات). باغ خرد. (شرفنامه ٔ منیری): حدیقه لِفَّه؛ باغچه ٔ درهم پیچیده و انبوه درخت. (منتهی الارب). || قطعه ٔ زمینی دارای گل و درخت. باغ واقع در سرایها و خانه ها: خواجه ٔ بزرگ در این تعزیت بیامد و چشم سوی این باغچه کشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345). نبایستی که ما به مصیبت آمده بودیمی تا حق این باغچه گزارده آمدی. (همان کتاب 346).
در باغچه ٔ گل قصب چین
گردن زده زنگی رطب چین.
نظامی (الحاقی).
باغبانان بشب اززحمت بلبل چونند
که در ایام گل از باغچه غوغا نرود.
سعدی (طیبات).
هر کرا باغچه ای هست به بستان نرود
هر که مجموع نشسته ست پریشان نرود.
سعدی.
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گل افشان.
سعدی (طیبات).
تا هر کس که میخواهد از آن جویها بباغچه ها و بستانهاو حمامات و سایر مصلحتها از عمارات و غیر آن میبرد. (تاریخ قم ص 42).
|| هر کرتی از باغ بزرگ. (ناظم الاطباء). قسمت مجزا شده ٔ از زمین مشجر و با گل باغ. رجوع به باغچه بندی شود. || گلشن. گلزار. زمین مشتمل بر درختان میوه دار و گلها. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). || در اصطلاح اصفهانیان، مبال. و رجوع به متوضاء شود. (یادداشت مؤلف).
- باغچه رفتن، بمستراح رفتن.

فرهنگ معین

متنوع

(مُ تَ نَ وِّ) [ع.] (اِفا.) گوناگون، دارای انواع، مختلف.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

متنوع

گوناگون

فارسی به عربی

متنوع

تشکیله، مختلف

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

متنوع

آنچه به انواع و اقسام مختلف باشد، گوناگون،

کلمات بیگانه به فارسی

متنوع

گوناگون

عربی به فارسی

متنوع

جور شده , همه فن حریف , همسر , یار , درخور , مناسب , گوناگون , مختلف , متغیر , متمایز , متفرقه

معادل ابجد

از گل های باغچه اى متنوع

1652

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری